سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عهد - حلقـــه ـ بچه های عمره دانشجویی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 

عهد - حلقـــه ـ بچه های عمره دانشجویی

 از سرچشمه برگشته‌ايم..

اما هرچه پيش مي‏آييم

بيشتر احساس تشنگي مي‏کنيم..

 لحظه به لحظه از دلمان دورتر مي‏شويم

و در حسرتيم  که چه کم نوشيده‌ايم از 

زلال جـــــاري عشــق..

 

 

 

   معرفي وبلاگ |  ایمیـــل  | خـانـه   

 
 
عهد

نوشته‌ي:
 

چهارشنبه 88 مرداد 14
 

 

به خودم که نگاه می کنم متنفر می شوم...

می دانی چرا؟!

اگر بروم و در جایی مثل خانه خدا ، مثل حرم نبوی (ص) ، مثل بقیع ؛ با آنها عهد ببندم و آنجا از آنها کمک بگیرم برای عهدم... و بعد برگردم و کمی بعدتر شود و عهدم گسسته شود ... مرا چه می شود؟!

آنها کمک نکرده اند؟!... حاشا و کلا! پناه می برم به خدا از هر گونه فکر اینچنینی!

من برگشته ام...

تمام مسئله اینجاست...

می دانی یعنی چه...؟!

یعنی فراموش کرده ام...

 

می دانم که این نوعی نومیدی است... و از درگاه این ها نباید نومید شد...

اما خودم را که نمی توانم فریب بدهم...

من خطا کرده ام...

و عهد شکسته ام...

مهدی جان...

آقای من و مولای من... در این بی کسی و در این دور افتادگی بر من بتاب...

ببار بر من ای مهربان ترین هستی...

و می ترسم از بستن عهدی دوباره...

بیا مولا...

بیا...




معرفي وبلاگ |  ایمیـــل  | خـانـه

یادآوری
...
ضیافت
درانتظارتولد
عهد
در کویر بی کسی
یا رسول الله...
آمدم اما دل تو را نیز جا گذاشتم
مدرسه ی بی مدیر
دعوت تو!
آسمانی می‏شوم
سخت است خدایا..
[عناوین آرشیوشده]