سفارش تبلیغ
صبا ویژن
فاطمه شکارچی - حلقـــه ـ بچه های عمره دانشجویی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 

فاطمه شکارچی - حلقـــه ـ بچه های عمره دانشجویی

 از سرچشمه برگشته‌ايم..

اما هرچه پيش مي‏آييم

بيشتر احساس تشنگي مي‏کنيم..

 لحظه به لحظه از دلمان دورتر مي‏شويم

و در حسرتيم  که چه کم نوشيده‌ايم از 

زلال جـــــاري عشــق..

 

 

 

   معرفي وبلاگ |  ایمیـــل  | خـانـه   

 
 
من گنگ خواب دیده و ...

نوشته‌ي:
 

چهارشنبه 88 تیر 3
 

 

دیروز مشغول مطالعه کتاب و پیدا کردن موضوعی برای نوشته ی امروز وبلاگ بودم....چند مطلبی هم پیدا کردم...مطالب جالب و تقریبا جدیدی بود( حداقل برای خودم)...خط فکری جدیدی به انسان میداد اما....
اما امروز صبح تمام رشته های دیروز پنبه شد...تمام دیشب رو، از شب تا خود صبح تو مسجد النبی بودم...آن هم در روضة النبی و کنار مزار محبوب ترین انسان عالم...از همه جالبتر این بود که آن دو ملعون تاریخ (همان اولی و دومی) که در در کنار پیامبر و در خانه رسول الله دفن شده بودند را بیرون آوردهT، در بیرون از ضریح و خانه رسول الله جداگانه دفن کرده بودند؛ روی قبرشان را هم با پارچه ای کاملا پوشانده بودند و محب و زایری نداشتند...به امید آن روز که با آمدنش دشمنان علی (ع) را از خانه پدریش بیرون کند...


السام علیک ایها الرسول الرحمة...
پی نوشت1:ماه رجب...ماه خدا...مبارک
پی نوشت2: بابت کم کاری و غیبت های اخیر از دوستان عزیز عذر خواهی میکنم.




 
 
عزای فاطمه مبارک ....

نوشته‌ي:
 

جمعه 88 خرداد 8
 

 

روبروی محل کارم تالار زیباییست... تقریبا هر روز ماشین گل زده ای روبروی
درب ورودی آن پارک کرده...دلم می خواست یکی از همین روزهای اخیر وارد تالار
شوم...بدون توجه به لباسهای زیبای مهمانان و صورت های زیباترشان پیش تک
عروس زیبای آن شب بروم و بگویم:
خوشبخت شوی عروسم....عزای فاطمه مبارک....
گویا غم فراق فاطمه(س) نه تنها به ایام فاطمیه که فقط به شب و شاید روز شهادتش خلاصه شده....
دلم
می گیرد از این همه جفا و نامردی...یاد مدینه می افتم و حسرت زیارت مزار
دختر پیامبرم....یاد به دنبال قبر فاطمه گشتنها....یاد....چقدر ساده
ام...چقدر ساده ایم...
بزرگ بانوی بنی هاشم، تازه فهمیدم ...حق داری هنوز هم بر مخفی ماندن مزارت اصرار کنی...زیارت مزار پاکت مرد میخواهد نه نامرد....
السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیدة....



 
 
نحسی سیزده به در یک حاجیه

نوشته‌ي:
 

چهارشنبه 88 اردیبهشت 30
 

 

دقیقا روز 13 به در محرم شدیم...ذکر تلبیه رو گفتم و خوشحال از در مسجد شجره اومدم بیرون و وارد حیات شدم (و البته حیاط هم)...داشتم به سمت محل قرار بچه های کاروان میرفتم که دیدم صورتم میخاره...اولین امتحان ممنوعه بود...
گفتم خدا سر به سرم نزار!!!خودت که من رو میشناسی
گفت: آره, ناسلامتی خودم ساختمت!!میخوام ببینم چه کار میکنی؟
داشتم فکر میکردم چه کار کنم که هم بنده خدا رو خوش بیاد و هم خدا رو که متوجه شدم مکان خارش روی صورتم داره حرکت میکنه...چشمتون روز بد نبینه هنوز محرم نشده و پا از در مسجد بیرون نگذاشته ، یه دونه از این شته های درختی...آره آره از همونا که  یه میلی متر هم نیست!!!از همونا اومد روی صورت ما جا خوش کرد و در جاده ما بین لب و بینی یه محرم, برای خودش سیر و سلوک میکرد...چنان ویراژی هم میداد که اگر الان میترسیدم وارد بینیم بشه یک ثانیه بعد ترس ورودش به دهانم رو داشتم... کشتن حشرات هم که در حالت احرام ممنوع بود...از حاج آقای کاروان کمک خواستیم و ایشون هم فتوا داد که حشره رو با فوت بچه ها بندازن پایین...این موقع بود که انفاخ متبارک 4-5 تا از محرمین محترم به صورت اینجانب روانه شد..اما این شته محترم فرمان  گرفته بود که از صورت ما پایین نیاد....خودم را باد برد واین شته پا بر جا در جاده باقی ماند...
گفتم خدایا...آشی هست که خودت پختی...خودتم درستش کن...که ناگهان وحیی نازل شد و فکری به مخیله رسید...یه ورق کاغذ یا دستمال کاغذی در مسیر سیر و سلوک این حشره گرامی روی صورتم  گذاشتم و با سلام و صلوات حشره راهی منزل جدید شد و گذاشتیمش روی زمین.بدون اینکه لهش کنیم و بکشیمش و حتی کوچکترین آسیبی به حشره برسه....

هر روز چند تا آدمی که مانع ما میشن و حتی اذیتمون میکنن رو با حرف ها و رفتارمون له میکنیم و از بین میبریم و اذیتشون میکنیم تا از سر راهمون برشون داریم؟؟...گاهی میشه انسان ها رو هم به روشی غیر از ناراحت کردن و ازبین بردنشون از سر راه برداشت...حتی وقتی که محرم نیستی حاجی!!



معرفي وبلاگ |  ایمیـــل  | خـانـه

یادآوری
...
ضیافت
درانتظارتولد
عهد
در کویر بی کسی
یا رسول الله...
آمدم اما دل تو را نیز جا گذاشتم
مدرسه ی بی مدیر
دعوت تو!
آسمانی می‏شوم
سخت است خدایا..
[عناوین آرشیوشده]