سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سیدمحمدرضا واحدی - حلقـــه ـ بچه های عمره دانشجویی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 

سیدمحمدرضا واحدی - حلقـــه ـ بچه های عمره دانشجویی

 از سرچشمه برگشته‌ايم..

اما هرچه پيش مي‏آييم

بيشتر احساس تشنگي مي‏کنيم..

 لحظه به لحظه از دلمان دورتر مي‏شويم

و در حسرتيم  که چه کم نوشيده‌ايم از 

زلال جـــــاري عشــق..

 

 

 

   معرفي وبلاگ |  ایمیـــل  | خـانـه   

 
 
ان الله غفور شکور

نوشته‌ي:
 

جمعه 88 اردیبهشت 25
 

 

پس از خدا حافظی با مدینه با چشمانی اشکبار به سوی مکه ی مکرمه حرکت کردیم و برای محرم شدن عازم میقات شجره شدیم. میقات، چه زیبا وعده گاهی که خدا ما را بدان فرا خوانده است...  در مسجد شجره، مواردی پیش آمد که نمی توان به راحتی از آن گذشت.. حسی به تو دست می دهد که می توانی هر کدام را نشانه ای از لطف بیکران حضرت دوست به بچه های پاکدل و صمیمی بدانی که خود او به میهمانی دعوتشان کرده بود...

نه تنها اهل خرافات نیستم که اتفاقاً به شدت یا خرافه و خرافه سرایی مخالفم... اما در حدیث است که امید خیر داشته باشید تا بدان برسید... ما هم این اتفاقات را به فال نیک می گیریم؛ احساسمان را روانه ی درگاهش می کنیم و هرکدام را نشانه ای نیک می دانیم برای مهمان نوازی خدا و قبولی اعمالمان...


1 -  همین که به مسجد شجره رسیدیم و از ماشین پیاده شدیم یک جوجه یاکریم زیبا با دنیایی از نجابت و پاکی به استقبالمان آمد ... نمی دانم از کجا پیدایش شد.. همین قدر دیدیم که آمد و بدون هیچ ترس و واهمه ای در میان بچه ها و جلوی پای ما روی زمین  نشست... به بچه ها گفتم: آمدنش را به فال نیک بگیرید...


2 -  هنوز از کنار اتوبوس به سمت داخل مسجد راه نیفتاده بودیم که قطراتی از باران بر سر و صورتمان چکید... گفتم: بچه ها این باران رحمت الهی است که نشانه ی شستشوی ما از گناهان است... خداوند می خواهد ما را بشوید و وارد حریم حرممان کند.. جالب تر اینکه در عمره ی مجدد و احرام دوم هم در مسجدالحرام باران رحمت خداوندی سر و صورتمان را نوازش کرد...
 
3 -  در راه مسجد،  زهرا از من پرسید: از کجا بدانیم که خداوند گناهانمان را می بخشد؟ گفتم: همین که به اینجا و خانه اش دعوتمان کرده معنایش این است که می خواسته ما را ببخشد... خداوند دنبال بهانه است که بنده های خودش را که خیلی هم دوستشان دارد ببخشد..


4 -  در مسجد شجره فرصتی دست داد تا آیاتی از قرآن کریم  تلاوت کنم... قرآن را باز کردم. سوره زمر بود.  همینطور که داشتم می خواندم در فکر سوال زهرا بودم ... این آیه  مرا میخکوب کرد:
قل یا عبادی الذین اسرفوا علی انفسهم لا تقنطور من رحمة الله ان الله یغفر الذنوب جمیعا انه هو الغفور الرحیم       ( زمر/ 54 )
یعنی: ای پیامبر! بگو ای بندگان من که بر خویش ستم کرده اید از رحمت و بخشایش خداوند نا امید نشوید که خداوند همه ی گناهان را می بخشد. به راستی که او آمرزنده ی مهربان است.


5 -  بعد از آن که محرم شدیم و آمدیم بیرون... دنبال زهرا می گشتم که آیه ی فوق را به عنوان یک نشانه برایش بخوانم... همین که او را دیدم قبل از اینکه من لب باز کنم او  با شور و نشاط  گفت: بعد از محرم شدن در فکر همان صحبت خودمان بودم که قرآن را باز کردم و آیه ی 29 و 30  سوره ی فاطر توجهم را به خود جلب کرد:
ان الذین یتلون کتاب الله و اقاموا الصلوة و انفقوا مما رزقناهم سرا و علانیة یرجون تجاره لن تبور لیوفیهم اجورهم و یزیدهم من فضله انه غفور شکور
یعنی: کسانی که کتاب خداوند را تلاوت می کنند و از آنچه روزیشان کرده ایم، چه در نهان و چه در آشکار انفاق می کنند و امید دارند که در این تجارت بی کساد،س خداوند پاداش آنان را بدهد و از فضل خود بیشتر برآنان ارزانی کند ــ بدانند ــ که خداوند آمرزنده ( لغزش هایشان را می بخشد ) و شکرگزار است... ( به پاس نیکی هایشان از لطف خود بر آنان می افزاید)


6 -  وقتی بچه ها جمع شده بودند که قبل از حرکت به مکه، آخرین هماهنگی ها را داشته باشیم،  نسیمی روحبخش شروع به وزیدن کرد که بی تعارف حال همه را جا می آورد .. جالب این است که این نسیم بیشتر از 5 دقیقه ادامه نداشت... به بچه ها گفتم: تا کنون چنین نسیمی اینجا سابقه نداشته است و این نسیم را نیز خوش آمد گویی خدا به خودتان حساب کنید که محرم شدنتان را تبریک می گوید.. او نمی خواهد به میهمانانش بد بگذرد...




 
 
خدا کند که بیایی...

نوشته‌ي:
 

چهارشنبه 88 اردیبهشت 9
 

 

خدا کند که بیایی



 
 
سلام

نوشته‌ي:
 

پنج شنبه 88 فروردین 20
 

 

سلامی برای آغاز
          و آغازی برای همیشه
                      و همیشه‏ای بی پایان...




 
 
آمدم.. اما

نوشته‌ي:
 

سه شنبه 87 اردیبهشت 31
 

 

هر که دلآرام دید   از دلش آرام رفت

 


آمدم ..
اما دلم را ...
جا گذاشته ام
نمی دانم کجا ؟
نمی دانم..
شاید روی سنگفرش های سپید آن فضای آسمانی
آن جا که پیامبر مهربانی ها از روی رحمت به ما سلام می کرد
دلم را جا گذاشته ام...
شاید زیر پای زایران دلسوخته ی بقیع
یا کنار ستون های روضةالنبی
شاید در گوشه گوشه ای که بوی فاطمه می دهد
یا در اشک زلال خواهرانم بر مزار ام البنین
شاید لابلای پنجره های حایل چهار قبر غریب
یا کنار در سوخته ی خانه ی علی
شاید در رکن یمانی
یا در جوار حجر الاسود
شاید در مستجار
یا بر قبر ابوطالب و خدیجه
نمی دانم ..
اینقدر می دانم که دلم...
با من بر نگشت 
الهی ..
هیچ وقت برنگردد




<      1   2      
معرفي وبلاگ |  ایمیـــل  | خـانـه
یادآوری
...
ضیافت
درانتظارتولد
عهد
در کویر بی کسی
یا رسول الله...
آمدم اما دل تو را نیز جا گذاشتم
مدرسه ی بی مدیر
دعوت تو!
آسمانی می‏شوم
سخت است خدایا..
[عناوین آرشیوشده]