سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداحافظ... - حلقـــه ـ بچه های عمره دانشجویی
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 

 

 

خداحافظ... - حلقـــه ـ بچه های عمره دانشجویی

 از سرچشمه برگشته‌ايم..

اما هرچه پيش مي‏آييم

بيشتر احساس تشنگي مي‏کنيم..

 لحظه به لحظه از دلمان دورتر مي‏شويم

و در حسرتيم  که چه کم نوشيده‌ايم از 

زلال جـــــاري عشــق..

 

 

 

   معرفي وبلاگ |  ایمیـــل  | خـانـه   

 
 
خداحافظ...

نوشته‌ي:
 

شنبه 88 خرداد 9
 

 

[ببخشید...نوبت کیه لطفا؟!]

با صدای تلفن از خواب بیدار شدم... عمه بود! از وقتی که اومده بودم چند باری زنگ زده بود و پیغام گذاشته بود...

البته اینبار، برای خداحافظی زنگ زده بود... و من یادم رفته بود که قراره با عزیز برن خونه خدا...

-         سلام عمه...رسیدن بخیر؛ چطوری؟ کربلا چطور بود؟! سلام ما رو به امام [(ع)] رسوندی؟!

-         جاتون خالی...خوب بود...خیلی خوب...!

-         مامانت کجاس؟! هر چی اون زنگ میزنه ما نیستیم،هر چی ما زنگ می زنیم مامانت نیست...! زنگ زدم که خدافظی کنم... ایشالله فرداشب ما داریم می ریم...

خوش به حالشون... عزیز و عمه اینا برای چندمین بار داشتن مهمون خدا می شدن!

برای خداحافظی، پیش عزیز رفته بودم ... وقتی که به عزیز گفتم ایشالله دارین میرین، از خدا بخواین ما رو هم زودتر دعوت کنه... گفت: تو که تازه رفتی...تو که تازه از کربلا اومدی... ایشالله دعاها قبول شه... ایشالله دفعه بعد با زنت میری...ایشالله میری دوباره...

مشکل همین حا بود...

مشکل تو دیدن اونجا بود... آخه ما که تا قبل از این رفتن هیچ حسی... هیچ حسی نسبت به مکه و مدینه و اون فضا نداشتیم...!

ما که تا قبل از این نسبت به اونجا علاقه ای نداشتیم...

های...

این بار حسودیم شد...غبطه یا حسودی... یا حسرت...چه فرقی میکنه...!

ما اینجا بودیم و اونها روز شهادت بی بی بینشان، میهمان پیامبر(ص) بودند!

ما اینجا و خاک بقیع و حرم نبوی فرش پای آنها...!

بوی دود... آتش... شعله و درب نیم سوخته... در مدینه شنیده می شود نه اینجا...!

ما اینجا غریب و آنها آنجا قریب به حرم...

کسی چه می داند این روزها سلمان به یاری حیدر(ع) می رفت یا با ناموس دهر(س) به مسجد؟!

چه کسی می داند گام های حیدر... در آن شام محشر به کدام سو می رفت...؟!

علی زهرا را دفن کرد و جان نداد...همین خود نشان از ولی اللهی علی است...

الله اکبر... خدایا این علی چه صبری دارد...؟!

الله اکبر... این همان فاتح خیبر است...

همان اسدالله است... همان یدالله است... همان اذن الله است... همان عین الله...

علی ولی الله است...

لا اله الا الله...

شب و...علی و... آه علی و... نماز علی...

حال آنها آنجا دلی خوش دارند و ما اینجا...می سوزیم در غربت!

ای خدا... بازهم روزیمان کن...!




معرفي وبلاگ |  ایمیـــل  | خـانـه

یادآوری
...
ضیافت
درانتظارتولد
عهد
در کویر بی کسی
یا رسول الله...
آمدم اما دل تو را نیز جا گذاشتم
مدرسه ی بی مدیر
دعوت تو!
آسمانی می‏شوم
سخت است خدایا..
[عناوین آرشیوشده]