اشک در چشمانم حلقه میزند می پیچد و به حلقه ی دل تنگی ام می پیوندد به بغض گلویم که هر روز بزرگتر می شود تنه می زند بغضی که نمی دانم کی و کجا قرار است گره باز کند و امروز در جمع کسانیکه از دیدنشان بیش از پیش خوشحال میشوم کسانیکه بوی سفر را میدهند شنیدم ... و دوباره درونم احساس سبکی داشتم