با سلام ...
مي روي سفر برو ولي زود بر نگرد . مثل آن پرنده باش ، آن پرنده كه رو به نور كرد . جز دلت چيزي با خودت نبر ولي با خودت راه را بيار ...
و يا بهتر است اينطور بگويم كه: اين كوچه هاي تو در تو ، اين خانه هاي شانه به شانه و دقايق به هم پيوسته رنجيره اي از شكوه را به تجلي نشانده اند . دقايق نبض نيايشند و خانه ها پله هاي تكامل .خدايا ما را به خودت برسان . ياد ايامي...
در گاه لرزش دلتون ما رو فراموش نكنيد .
خير پيش و ايام به كام .
خداحافظ با دلي پر درد و سينه اي پر آه...
خداحافظ با بغض سنگين در گلو و اشكاني در نگاه...
خدا حافظ سيد خدا...
تو برو...
دوستان به جاي ما...
مائيم اينجا غريب و دلخسته و تنها...
و تو آنجا...
كنار يار...
خوش به حالت سيد...
مي روي آنجا آسماني و اينجا ما به عقال زمين گرفتار...
فردا كه رفتي...
به صحن و سراي مدينه النبي كه رسيدي...به دروازه هاي بقيع كه چشم دوختي...آسماني كه شدي...يادت باشد ما آدم هاي زميني دست و پا بسته مانده در اين غربت را...
بوسه باران كه كردي يادمان باش...
قول دادي و قسم خوردي كه يادمان هستي... و اما گله ما را و شكايت مارا به پيش بزرگ آنجا ببر...
سيد...
قول دادي...
به اشكانت قسم دلم داغ شده...
سلام مرا هم به مدينه برسان...
ياعلي